هیچ نسبی در سالِ سی


حالا که سرریز این روزها به استفراغ کلمات رسیده است، سحر ۳۰‌ام اسفند است و صدای مناجات امیرالمومنین از تلویزیون می‌آید «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ مَالٌ وَ لا بَنُونَ، إِلّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیم»، نمی‌دانم این قلب سلیم پاسخ ابهامات ذهنیم است یا این هم مویدی بر ابهامات قبلی، «دیدم این پاسخ از آن پرسش سوالی تر شده است!»

عدد ۳۰ فقط در دستگاه شمارش ده‌دهی رایج شاید عدد رُند و خاصی باشد وگرنه خیلی فرقی نمی‌کند ۲۹ یا که ۳۰، اما به تجربه انگار پایان دهه سوم و شروع دهه چهارم زمان شمردن جوجه‌هاست، هم جامعه دست‌آوردهایت را می‌شمارد و هم خود آدم از درون می‌نشیند و می‌سنجد، البته یک روزه که چنین فکرهایی به سرم نزده و همه این دو سال از خودم پرسیده‌ام و جواب دندان‌گیری نداشته‌ام. انگار ۳۰سالگی بحران دست‌آورد است، نه دست‌آوردهای معمولی، دست‌آورد شاخص، حالا شاید بر سر شاخص بودن دست‌آورد بین نظر جامعه و فرد تقابلی باشد که خود حدیث دیگری است.

و من، افتاده در این در سالِ سی؛ با هیچ نسبی بر سر بقا می‌جنگم، هیچ در همه‌چیز، بی‌دست‌آورد، دستِ خالی چو تخت پاره بر موج، اسیر جبر روزگار، به امید نور دوری می‌کوشم که فقط غرق نشوم، خدا را شکر که پس از هربار تورق کارنامه عمر، بیت «گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود! خوش باش که یک چند در این راه دویدی» هست، دویدنی که حالا با همه این زمین خوردن‌های خواسته و ناخواسته شده است آبینه دق.

و حالا که سحر شب اول قدر است، هرچند رنجور و خسته‌تر از همیشه ولی خرده‌نوری هنوز در اعماق دلم روشن است، به قول سعدی «عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی»، باشد که این راه بادیه پیمودن به امید شعله‌ای، به «أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى» ختم شود.

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *