خوب که نگاه کنی، روز عزاست، متر سقوط آزاد گرفتهایم و هر سال را تبریک میگوییم، چه تبریکی؟ از کدام نظر مبارک است؟ آنگاه مبارک است که با سری بلند، بر بلندای عمر بلند بخوانی «وَ السَّلَامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا»، نه حالا که خودم هم فراموش کردهام و مثل آن «کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ» شدهام، ساغرم بدجور شکسته است، ناشکر و کور نیستم، در همین ساغر شکسته هم خوب پر میکنند، با فضل بر این گدای کاهل میبخشند و نه با عدل، ولی طعم رضایت عمیق سالهاست که رفته است از یاد، «روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت»، طبعا رغبتی هم به بهار نیست، این است که هر بار زمستان با عزای دل ما میآید، نه فقط حمل و وضعمان رنج داشته که این سی ماه دارد سی سال میشود که «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ کُرْهًا وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا» همان که فرمود «با درد بساز» که «قَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَد»، حالا در میانه راه خسته و رنجور، سرشکسته و سرافکنده، گم و مذبذب مدام آیه اهدنا را با کورسویی از امید میخوانم، به امید «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَم» ولی گریان که «نمیگریم برای عمر از کف رفتهام، اما، به حال آرزوهای محال خویش میگریم»
دیدگاهتان را بنویسید