بیم است که رشته پاره شود.
بسیار میگویند طی طریق کردن جز زمین خوردن و باز ایستادن و رفتن مگر چیست؟ یا که میگویند گره تار و پود این دنیا رنج است، راست میگویند، ولی این پیوسته سر رشته را گره زدن و باز پاره شدنش و دوباره و دوباره گره زدن بیشتر به تخت پارهای مذبذب بر موج میماند تا که رهرویی که آهسته و پیوسته میرود، «بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد، باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی»، نه که دیگر امیدی نباشد، خرده رغبتی مانده است و کولهباری از نرسیدنها و نشدنها که بیش از آنکه تجربه زیسته شوند،، در این ۲۹ زمستان، بار فرسودگی و پیری شدهاند.
کولهبار رغبتسوز فرسودگیها از یک طرف و بار کمکاری و اشتباه از طرف دیگر چون دو لبه قیچی امید و انگیزهام را میبرند و من در میان این دو تیغ توان انکار هیچ یک را ندارم، بلکه خوشبینانه کوششی اندک برای کُل کردنشان در پیش گرفتهام و بدبینانه هر روز پوست کلفتتر میشوم و باز در سرم میپیچد که نکند «فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ» شده باشم …
و حالا با همه این رنجهای همیشگی که اسفندها بیشتر توی صروت آدم میخورند، در این روزهای ۳۰، بیشتر از پیش احساس پارادوکسیکال دیر شدن و زود بودن توأمان دارم، زود بودن و احساس ناکافی بودن برای پارهای چیزها و احساس دیر شدن برای دست یافتن به پارهای دیگر، دستم از دستاوردهای ناکافی پر است و دلم پر از شوق دیر شدههاست، در منجلاب روزمرگی و معمولی شدن دست و پا میزنم و هر روز پایینتر میروم، و هر روز در دورنمای عالم به پستی جایگاهم بیشتر پی میبرم، که نغمه ناجور این طاق مینا منم.
۲۹، خیلی کمتر یا که خیلی بیشتر، که عددی نیست، قرار است برویم آنجایی که «یُدَبِّرُ الاْمْرَ مِنَ السَّماءِ اِلَى الاَْرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ اِلَیْهِ فى یَوْم کانَ مِقْدارُهُ اَلْفَ سَنَه مِمّا تَعُدُّوْنَ» و همه این سالها برای چنان عروجی آماده نشدهام و هر سال اسفند صدای جرس بیشتر در گوشم فریاد میکوبد و این ناقوس تولد یا که مرگ بیشتر از پیش به فکر و خودتخریبی می کشنادم.
بیم آن داشتم که رشته پاره شود، به مو رسید و پاره هم شد، نه یکبار که صد بار، بی عذری، ولی سر رشته نگه داشتهام به هوای آنکه نَگْسَلد پیمان.
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
دیدگاهتان را بنویسید