بعضیها راحت اشک میریزند، هروقت و هرجا لازم باشد، شاید خیلیها با تفکیکی جنسیتی این را بسنجند اما اینطور فکر نمیکنم، من اما تنها جایی که راحت اشک ریختهام، در تاریکی روضهها بوده، در روضه همه برای گریه آمدهاند، در مجلس روضه، اشک یک ارزش است ولی در بقیه جامعه گریه برای یک جوان ریشدار ضدارزش محسوب میشود.
ابتدا تلاش میکنی غلیان احساسات را کنترل کنی، سعی میکنی به ذهنیات شکننده فکر نکنی، حالا که در پارادوکس فکرکردن برای فکرنکردن اسیر میشوی تلاش میکنی به سوژههای دیگر فکر کنی درحالیکه غلبه احساسات بیشتر است و رشته افکار از دست رفته، حالا که در نبرد با ذهن درمانده ماندهای، چند نفس عمیق میکشی و آب دهان را قورت میدهی شاید بغض را ببلعی ولی مثل یک سکه در میان سینه میماند، نه فرو میرود و نه بالا میآید، حالا مجبور به نفسهای تندتری، دماغت رو مرتب بالا میکشی که حالتت را در فشار نگاهها عادی جلوه بدهی، حالا گرمیای در درون چشم حس میکنی، مرتب پلک میزنی که قطرهای شکل نگیرد، سرت را بالا میگیری که اشکی نچکد، کار از کنترل گذشته و تلاش میکنی از توجهها فرار کنی، حالا جاری میشود، جاری شده ولی نه به راحتی یک اشک آزاد، همه هم و غم بجای گریه، صرف مخفی کردن اشک صرف شده، و اما نه یک گریه کامل، یک سر ریز از یک گریه با بغضی مانده.
خوشا اشک، خوشا گریه، و نه اما این گریه سرریز شده با بغضی مانده، باید راحت و بیدغدغه جاری شد.
دیدگاهتان را بنویسید